دستهایم برایت شعر می نویسند
اما تو نخواهی خواند
آتش عشق در چشمانم غوطه می زند
ولی تو هرگز نخواهی دید
و من با این همه اندوه از کنارت خواهم گذشت
و باز تو درک نخواهی کرد
عشق من ...
مرا تنها مگذار
کناراین پرچین های کوتاه که یادآورلحظات وخنده های مابود ...
یا کنارآن چناربلندکه عمری دربازیهایمان برآن چشم گذاشتیم...
کنار آن دیوار کاه گلی که با گریه تو گریستم...
تو از من پرسیدی چرا اشک می ریزم و من گفتم ...
یاد داری نگاه آخر را
چه آسوده می گذشتی و جا می گذاشتی
اکنون می گذارم و می گذرم
نه از تو ... نه از دنیای تو ...
آری از هستی و خاطراتت می گذرم
نظرات شما عزیزان:
abji mahya:)
ساعت14:12---1 آبان 1390
mashkok mizaniyaaa!!
|